روانشناسی مثبت گرا (Positive Psychology) معمولاً به سادگی با مثبت اندیشی (Positive Thinking) اشتباه گرفته میشود.
به همین علت، همواره معرفی روانشناسی مثبت گرا با این بحث آغاز میشود که مثبت نگری و مثبت اندیشی بحثهای دیگری هستند و نباید آنها را با روانشناسی مثبت گرا اشتباه بگیریم (به همین علت ما هم در متمم، از اصطلاح روانشناسی مثبت نگر استفاده نمیکنیم و همواره از صفت مثبت گرا یا اصطلاح روانشناسی مثبت استفاده خواهیم کرد).
مثبت اندیشی، ایده و روشی است که نزدیک به یک قرن قدمت دارد.
یکی از کتابهای قدیمی این حوزه، کتاب معروف ناپلئون هیل با نام بیندیشید و ثروتمند شوید است و از آخرین کتابهای موفق و مطرح هم، میتوان به کتاب راز (و مشتقات آن) اشاره کرد.
این در حالی است که بحث روانشناسی مثبت گرا به صورت جدی از اواسط دههی نود میلادی آغاز شده و کلاسیکترین مقالهی آن که تقریباً همیشه و همه جا به آن ارجاع داده میشود، سرمقالهی یک ژورنال روانشناسی است که توسط سلیگمن و چیک سنت میهایی در سال ۲۰۰۰ نوشته شده است.
بنابراین روانشناسی مثبت گرا (حداقل در شکل ساختاریافتهی آن)، بسیار جوانتر از بحث مثبت اندیشی و مثبت نگری است.
اما تنها تفاوت این دو حوزه، در عمر و قدمت آنها نیست.
روانشناسی مثبت گرا، بر استفاده از روش علمی تأکید دارد. بنابراین، این شاخه از دانش روانشناسی (مانند هر حوزهی علمی دیگری) نمیتواند به داستان، حکایت یا خاطرات تکیه کند.
زمانی که نشریهی American Psychologist در سال ۲۰۰۰ میلادی، ویژه نامه روانشناسی مثبت خود را منتشر کرد، سلیگمن و چیک سنت میهایی نوشتن سرمقاله و نیز دعوت از نویسندگان برای نگارش مقاله های آن شماره را بر عهده گرفتند.
فراموش نکنیم که در آن مقطع، هم سلیگمن و هم چیک سنت میهایی، سابقه و اعتبار ارزشمندی در روانشناسی داشتند.
همان زمان در کلاسهای درس دانشگاهها، کتابهایی تدریس میشد که در برخی بخشهای آنها، مطالعات چند دهه قبل این دو نفر مطرح شده بود.
سلیگمن هم حدود دو سال قبل، مدتی بر صندلی ریاست انجمن روانشناسی آمریکا تکیه زده بود و جایگاهش، فراتر از یک محقق معمولی دانشگاهی بود. ضمن اینکه او در شرایطی به نگاه آسیب شناسانهی روانشناسی انتقاد میکرد که یکی از معتبرترین کتابهای دانشگاهی در زمینهی Abnormal Psychology توسط خود او نوشته شده بود و همان زمان در بسیاری از دانشگاههای جهان تدریس میشد.
مجموع حرفهای چیک سنت میهایی و سلیگمن، نشان میدهد که موضوع و دغدغهی هر دو حوزه یکی است: هر دو دسته، به جای جستجوی بیمار و درمان آنها، میکوشند روانشناسی را برای رشد انسانهای معمولی و سالم به کار بگیرند.
هر دو دسته هم معتقدند که تا وقتی «مراجعه به روانشناس» تلویحاً معنای «بیمار بودن» را در خود دارد، نشان میدهد که روانشناسان، نتوانستهاند نقش شایستهی خود را در زندگی انسانهای متعارف و نرمال جامعه کسب کند.
اما تفاوت دو حوزه در روش (Method) آنهاست.
روانشناسی مثبت گرا، اصرار دارد که از روش علمی برای بررسیهای خود استفاده کند و جنبهی نصیحت و موعظه نداشته باشد.
اما روانشناسان انسان گرا، اگر احساس کنند حرفی درست است، حتی بدون اینکه بر مبنای روش علمی استوار باشد، به مطرح کردن و تشویق و ترویج آن میپردازند.
بعد از همهی این مقدمهها، لازم است روانشناسی مثبت گرا را در چند جمله تعریف کنیم.
چیک سنت میهایی در آن مقاله، در تعریف روانشناسی مثبت گرا چنین مینویسد:
روانشناسی مثبت گرا، روانشناسی را به بررسی بیماریها، آسیبها و ضعفها محدود نمیداند. بلکه وظیفهی بررسی قوتها و صفات مثبت را نیز بر عهده روانشناسی میداند.
اگر بخواهیم روانشناسی به جای جنبهی درمانی، قدرت پیشگیری هم داشته باشد، باید به شکل سیستماتیک برای ایجاد شایستگیها و توانمندیها هم تلاش کنیم و به بررسی نقاط ضعف، محدود نشویم.
سلیگمن هم در مقدمه دائرهالمعارف روانشناسی مثبت گرا چنین مینویسد:
هدف روانشناسی مثبت گرا این است که تحولی را در روانشناسی تسریع کند.
تحولی که به موجب آن، دغدغهی اصلی روانشناسی از ترمیم چیزهای بد در زندگی به ایجاد بهترین کیفیت زندگی تبدیل شود.
اگر چه نمیتوان فهرست جامعی از موضوعات مورد توجه روانشناسی مثبت گرا تدوین کرد، اما میتوانیم بگوییم موضوعات زیر، از مهمترین مباحثی هستند که در نوشتهها و مقاله های روانشناسی مثبت گرا، مورد توجه قرار گرفتهاند:
مارتین سلیگمن در کتاب شکوفا شدن (Flourish) خود، دستاوردهای روانشناسی مثبت را به پنج دسته تقسیم میکند:
تجربه احساسات مثبت:
روانشناسی مثبتگرا میکوشد از تمام دستاوردهای دانش روانشناسی برای برانگیختن احساسات و هیجانات مثبت در انسانها استفاده کرد.
هر حس مثبتی را میتوان در این گروه قرار داد. به عنوان مثال، شادمانی و رضایت از زندگی در این مجموعه قرار میگیرند.
تجربه تعلیق ذهنی و غرق شدن در لحظه:
روانشناسی مثبت گرا، شاخص دیگری را هم در نظر میگیرد و مورد توجه قرار میدهد. اینکه چقدر از فعالیتهای ما، میتوانند ما را چنان در خود غرق کنند که متوجه گذر زمان نشویم؟ فردی که به خودشکوفایی نزدیکتر میشود میتواند برنامه کار و فعالیتهای زندگی خود را به شکلی تنظیم کند که این نوع تجربه در زندگیاش سهم بیشتری داشته باشد.
معنا: کلمهی معنا (Meaning) در میان روانشناسان و فیلسوفان برای انتقال پیامهای متفاوتی مورد استفاده قرار میگیرد.
سلیگمن معنا را چنین تعریف میکند: اینکه احساس کنیم زندگیمان در خدمت چیزی است که از خودمان ارزشمندتر است.
روانشناسی مثبت گرا، در این زمینه هم به جستجو و مطالعه پرداخته است.
رابطه موفق:
بسیاری از ما، زمانی به یاد روانشناسان میافتیم که در روابط خود با دیگران دچار مشکل و چالش شده باشیم.
سلیگمن حوزهی روابط انسانی را هم در حیطهی وظایف روانشناسی مثبت گرا میداند.
به عبارتی، وقتی رابطه معمولی یا خوب است، باز هم روانشناسان میتوانند به ما کمک کنند که برای رسیدن به یک رابطهی بهتر تلاش کنیم.
موفقیت:
سلیگمن تاکید میکند که روانشناسی باید میل انسانها به موفقیت را به رسمیت بشناسد و به آنها در این زمینه کمک کند.
بررسیهای او نشان میدهند که انسانها موفقیت را، حتی در صورتی که به احساسات مثبت یا معنا منتهی نشود، دوست دارند و برای آن تلاش میکنند.
به عبارتی، روانشناسی مثبت گرا میپذیرید که موفقیت به خاطر خود موفقیت و بدون هر هدف غائی دیگر میتواند برای انسانها جذاب باشد و روانشناسی باید در این زمینه هم به آنها کمک کند.
منبع:
وب سایت متمم
2 دیدگاه ها
با سلام، کلیه مطالب فوق از سایت متمم برگرفته شده است. ذکر منبع در نوشتن مطالب علمی از بدیهیات است.
سلام
ما در حال بروز رسانی سایت هستیم تمام مطالب جدید با ذکر منبع نوشته می شوند.
این مطلب هم اصلاح شد.
ممنون از همراهی و تذکر بجای شما