برای شناخت سلامت روان ، بهزیستی یا سلامت روانشناختی باید تعابیر مختلف را بررسی کرد.سلامت روان تعبیری است که بیشتر برای عدم حضور بیماری روانی بکار برده می شود.
این اصطلاح در قانون گذاری، سیاست اجتماعی، پزشکی، روانپزشکی، جامعه شناسی، روانشناسی و در اجرا فراوان کاربرد دارد. این آشفتگی به نادیده گیری و عدم انسجام مفهومی سلامت روان منجر شده است.
تاریخچه جنون و بیماری روانی دو تعریف مشترک از سلامت روان را باز می نمایاند ؛ یکی عدم وجود بیماری روانی و دیگری حالت بهزیستی است. ( تودور 1996 ، خواجوی و همکاران،1382).
تا کنون تعاریف متفاوتی از سلامت روانشناختی ارائه شده اند : فقدان بیماری ، داشتن تعادل عاطفی، سازش اجتماعی ، احساس راحتی و آسایش، یکپارچگی شخصیت، شناخت خود و محیط و اجزاء آن.
بررسی تعاریف مختلف سلامت روانشناختی نشان دهنده عدم وجود اتفاق نظر در بین دانشمندان است. برخی از نظریه پردازان مانند آلپورت، فروم، راجرز، فرلو، اریکسون، یونگ و فرانکل به جنبه سالم طبیعت آدمی می پردازند.
این روانشناسان در تلاش برای غنا بخشیدن به شخصیت انسان بوده اند و بازخوردی منحصر به فرد در خصوص تحول روانی و کمال انسانی عرضه می کنند ( شولتز، 1968 ، خوشدل،1367).
سازمان سلامت جهانی ( 2004 , 2001 ) سلامت روان را به عنوان ( حالتی از بهزیستی کامل جسمی، ذهنی و اجتماعی و نه صرفاً غیاب بیماری) تعریف می کند.
سلامت روان شامل توانایی زندگی کردن همراه با شادی و بهره وری، بدون وجود دردسر است (پرستون،1943 ، به نقل از تودور ،1996 ، خواجوی، 1382).
سلامت روان مفهومی انتزاعی و نسبی گرا است از روابط انسان با خود، جامعه و ارزش هایش و نمی توان آن را جدای از سایر پدیده های چند عاملی فهمید که فرد را به موازاتی که در جامعه به عمل می پردازد، می سازد( ایتون1951 ، به نقل از تودور، 1996، خواجوی، 1382).
سلامت روان شیوه سازگاری با دنیاست، انسان هایی که مؤثر ، شاد و راضی هستند و حالت یکنواختی خلقی ، هوش هشیارانه ، رفتار ملاحظه گرانة اجتماعی و گرایش شاد را حفظ می کنند ( از ووتون، 1959 ، به نقل از تودور، 1996،خواجوی ،1382 ).
سلامت روان عنوان و برچسبی است که دیدگاه و موضوعات مختلف مانند عدم وجود علائم ناتوان کننده یکپارچگی کارکرد روانشناختی، سلوک مؤثر در زندگی شخصی و اجتماعی، احساسات مرتبط با بهزیستی اخلاقی و معنوی و مانند آن را دربر می گیرند ( کیکر، 1984 ، به نقل از تودور 1996، خواجوی ،1382 ).
واقع بینانه ای برای زندگی و تحقق هدفمند مفاهیم زندگی است( نیومن و همکاران 1989 ، به نقل از تودور، 1996 ، خواجوی،1382).
سلامت روان ظرفیت رشد و نمو شخصی است( چی دوریز ،1992 ، به نقل از تودور، 1996 ، خواجوی،1382).
سلامت روان ظرفیت کامل زندگی کردن به شیوه ای است که ما را قادر به درک ظرفیت های طبیعی خود می کند و به جای جداکردن ما از سایر انسان هایی که دنیا را می سازند ، نوعی وحدت بین فرد و دیگران بوجود می آورد( گونتریپ ،1964 ، به تقل از تودور، 1996، خواجوی ،1382).
طبیعی به نظر می رسد که ارتباط بین سلامت و بیماری و لذا سلامت روان و بیماری روانی را به عنوان دو انتهای یک پیوستار در نظر بگیریم. سلامت روان از دیدگاه الگوی پزشکی یعنی فقدان یک یا چند مورد از این موارد : ( مرگ ، بیماری ، ناراحتی ، ناتوانی و نارضایتی….).
این الگو سعی در تبیین زیست شناختی سلامت و یا بیماری دارد( باباپور خیرالدین و همکاران ،1382 ).
ترنت با ارجاع به فیزیک اقلیدس، مشکل قرار دادن سلامت روان و بیماری روانی را روی یک پیوستار واحد مطرح کرده است.
اهمیت این استدلال فلسفی از آن جهت است که زیربنای نگرش های بسیاری از پزشکان و سیاست های اداره های سلامت ملی برای ارتقاء سلامت روان را تشکیل می دهند( جنکینزوگریفته، 1991 ، به نقل از تودور، 1996، خواجوی، 1382).
بر طبق فیزیک اقلیدس در یک لحظه در دو مکان بودن ، برای مثال در دو نقطه در روی یک پیوستار سلامت روان – بیماری روانی قرار داشتن ناممکن است. به همین ترتیب حرکت کردن از دو نقطه در دو جهت مختلف در آن واحد فیزیک غیر ممکن است.
بنابراین غیر ممکن است که بر روی یک پیوستار در یک زمان، هم سالم بود و هم بیمار و یا سلامت روان داشت و هم یک تشخیص بیماری روانی .
وزارت سلامت و بهزیستی ملی کانادا پیشنهاد می کند، ارتباط بین این دو را با در نظر گرفتن آن ها بر روی دو پیوستار جداگانه نه اختلال روان و سلامت روان تعریف کنیم.( تودور، 1996، خواجوی، 1382).
حداکثر اختلال / بیماری ———————> حداقل اختلال روانی / بیماری
حداقل سلامت روان ———————> حداکثرسلامت روان
ترنت (1992) معتقد است این جداسازی مفهومی، مزیت های متعددی به همراه دارد. مهمترین آن ها جدایی سلامت از بیماری و تاکید بر سلامت روان است. با توجه به این ایده می توان همزمان آن را در دو نقطه بر روی دو پیوستار ، تجربه و درک کنیم.
بنابراین باید در ابتدا عقاید مربوط به سلامت و سلامت روان را جدای از سلامت – بیماری و اختلال در نظر بگیریم.
در این معنا، حتی بیمار مبتلا به اختلال شیدایی – افسردگی، می تواند بر حسب احساس آسایش ذهنی و کارکرد خوبی که دارد، سلامت روان مناسبی را تجربه کند.
به همین ترتیب بیمار اسکیزوفرنی که پاسخ خوبی به درمان می دهد ممکن است سلامت روانی ضعیف و احساس خوبی در مورد خود نداشته باشد و مشکلاتی را در رابطه با خانواده، دوستان، وضعیت مسکن، اشتغال و مانند آن هارا تجربه کند.
داویس (1990) به شیوه مشابهی، آسایش و سلامت – بیماری را به هم ارتباط داده و آن را از طریق متقاطع کردن دو محور نشان داده اند.این دیدگاه در حوزه سلامت / بیماری جسمی توسط کاپلان (1990) و میلز (1199) هم استفاده شده است. (داویس ،(1990)
بین این دو پیوستار ارتباط وجود دارد ، ولی هم از نظر مفهومی و هم از نظر ارتقاء اقدام مناسب ، جداسازی آن ها مهمتر از ادغام آن هاست.
در این معنا، همانطور که گراهام (1986) می گوید، اشتباه است فرض کنیم که هر کسی که مبتلا به افسردگی و اضطراب است، نمی تواند ملاک های سلامت روان را داشته باشد، یا همانطور که فرودنبرگ (1979) مطرح می کند، همپوشی قابل ملاحظه ای بین سلامت روان و عدم وجود اختلال روانی وجود دارد.
استفاده از مفهوم دو پیوستار و از حداقل تا حد مناسب سلامت روان بر روی پیوستار دیگر تمایز ایجاد می کند. بنابراین سلامت – بیماری متفاوت از بیماری است و ثبات کمتری از آن دارد.
این الگو از تحلیل اکوسیستم و خطرات محیطی به سلامت انسان پدید آمده است. در این الگو سلامت بر اساس کیفیت سازش فرد با محیط تغییر شرایط تعریف شده است. این الگو تاثیرات وضعیت اقتصادی – اجتماعی ، آموزش و عوامل محیطی چندگانه بر سلامتی را در بر می گیرد. (باباپور خیرالدین و همکاران، 1382).
این الگو را بر حسب کلیت شخصیت و نه بر اساس بخشی از بیماری تعریف می کند.
الگوی کلی نگر جنبه های فیزیولوژیکی ، روانی ، هیجانی ، اجتماعی و معنوی و محیطی افراد و جوامع را شامل می شود ، و بر سلامت بهینه ، پیشگیری از بیماری و حالت های روانی و هیجانی مثبت متمرکز است ( هرمن و هزلر ،1999 ، به نقل از باباپور خیرالدین و همکاران ،1382 ).
رواج الگوی کلی نگر و افزایش پیروان این دیدگاه باعث شده است که به مفهوم سلامت از منظر متفاوت نگریسته شود و به همین منظور ابعاد مختلفی برای آن در نظر گرفته است.
بر شمردن ابعادی مانند جسمانی ، هیجانی ، عقلانی ، معنوی و روانشناختی از ره اوردهای این دیدگاه است. ( بزنر ، اشتین هارت 1997 ، ادلین و همکاران 1999 ، ویسینگ ، فوری2000 ).
از دیدگاه رایان و دسی (2001) دو رویکرد اصلی در تعریف سلامت روانشناختی (بهزیستی) وجود دارد. لذت گرایی و فضیلت گرایی.
برابر دانستن بهزیستی با خوش لذت گرایانه یا شادکامی پیشینه ای طولانی دارد.
برای مثال اپیکور فیلسوف یونانی بر این باور بود که لذت هدف اصلی زندگی است.
لذت گرایی فلسفی وی توسط اندیشمندان متعددی دنبال شد ؛ از جمله توماس هابز ، فیلسوف انگلیسی که معتقد بود شادکامی محصول تحقق موفقیت آمیز امیال است.
یا جان استوارت میل، فیلسوفی که معتقد بود عمل درست عملی است که به ارتقاء سطح شادکامی در فرد منجر می شود( انگ[، هو، وانگ و اسمیت ،2003 ، به نقل از جوشن لو، 1385 ).
دیدگاه غالب روشانشناسان لذت گرا آن است که بهزیستی برابر با شادکامی فاعلی و مرتبط با تجربه لذت در مقابل تجربه ناخشنودی است که می توان چنین برداشتی را بهزیستی هیجانی نامید.
البته گروهی از محققان ( مانند دینر ، لوکاس ،2002 ؛ دنیر، ساه ، لوکاس و اسمیت ،1999 ؛ لوکاس و دینر، 2004) عنوان بهزیستی شخصی را برای این برداشت بر می گزیند.
اما کیز عنوان بهزیستی فاعلی را به نحو گسترده تری بکار می گیرد. از دید وی بهزیستی شخصی صرفاً شامل بعد هیجانی بهزیستی نیست و دو بعد دیگران یعنی بهزیستی روانشناختی و اجتماعی را نیز در بر می گیرد (جوشن لو و همکاران ،1385).
بهزیستی هیجانی شامل تعدادی از نشانه های بیانگر وجود یا فقدان احساس های مثبت نسبت به زندگی است. بهزیستی هیجانی را می توان از طریق سه مقیاس ساخت یافته وجود عواطف مثبت (مانند شادی و سر حالی) ، فقدان عواطف منفی (مانند اضطراب و نا امیدی) و رضایتمندی از زندگی سنجید(کیز ،2002).
البته رایان و دسی (2005) نیز دیدگاه بهزیستی لذت گرا را برابر شادکامی شخصی و مرتبط با تجربه لذت در مقابل تجربه ناخشنودی است و چنین برداشتی از بهزیستی شخصی ، نامیده است و آن را متشکل از تعدادی از نشانه ها می داند.
بهزیستی شخصی را می توان از طریق 3 مقیاس حضور عواطف مثبت ، غیاب عواطف منفی و رضایتمندی از زندگی سنجید.
بالانس عاطفی میزان کثرت تجارت عاطفی مثبت فرد از نمره عواطف منفی وی ایجاد می شود( قائدی و یعقوبی ، 1387 ).
در این قسمت از یک مفهوم چند نام بیان شده است که شامل بهزیستی شخصی و بهزیستی فاعلی و بهزیستی هیجانی است که هر 3 نام به شرح این مفهوم می پردازند.
سازه بهزیستی فاعلی ، به صورت چند وجهی مفهوم سازی شده است و دارای دو مفهوم شناختی و عاطفی است. مؤلفه شناختی آن رضایتمندی از زندگی نام دارد. این مؤلفه ارزیابی و داوری کلی شخصی از کیفیت زندگی را در بر می گیرد.
مؤلفه عاطفی شامل عاطفه مثبت ، نشان دهنده خوشایند بودن ، داشتن شور و نشاط ، آرامش ، آسودگی خاطر و امید به زندگی است. عاطفه منفی نیز با بی قراری ، غمگینی ، دلمشغولی ، احساس عصبانیت و احساس بی ارزشی و نا امیدی تجلی می یابد.
بنابراین افراد دارای بهزیستی فاعلی با حس رضایتمندی از زندگی عاطفه مثبت بالا و عاطفه منفی پائین شناسایی می شوند( دنیر ، اسکالونو لوکاس، 2004 ؛ پاورت و دنیر،2008 ).
با وجود ماهیت جذاب لذت گرایی ، که بهزیستی را به معنای حداکثر رساندن لذت و به حداقل رساندن درد تلقی می کند ، جمعی از متفکران شرق و غرب ، مخالفت خود را با این برداشت از بهزیستی اعلام کرده اند (انگ و دیگران، 2003 ) .
از جمله ارسطو صراحتا با برداشت لذت گرایانه از بهزیستی مخالفت می کند و سبک زندگی پیشنهادی این سنت را برده وارد و مشابه زندگی حیوانات می داند( واترمن، 1993 ، به نقل از جوشن لو، 1385 ).
در ازای برابر دانستن بهزیستی با شادکامی و لذت این اندیشمندان آن را با فضیلت برابر می گیرند.
نظریات مبتنی بر فضیلت گرایی بر این باورند که ارضای امیال به رغم ایجاد لذت ، همواره بهزیستی را همراه ندارد و در نتیجه ، بهزیستی نمی تواند صرفا به معنای تجربه لذت باشد.(راین ودسی، 2001 ).
ریف (1989) به تفاوت های بهزیستی هیجانی و بهزیستی روانشناختی ( که نظریه پردازان فضیلت گرا طرفدار دومی هستند ) ، اشاره می کند.
این مؤلفه عقیده دارد که بعضی از جنبه های کنش وری بهینه ، مانند تحقق هدف های فردی ، متضمن قانونمندی و تلاش بسیار است و این امر حتی ممکن است در تعارض کامل با شادکامی کوتاه مدت باشد.
بنابراین بهزیستی را نباید ساده نگرانه معادل با تجربه بیشتر لذت در مقابل درد دانست ؛ در عوض بهزیستی دربرگیرنده تلاش برای کمال و تحقق نیروهای بالقوه واقعی فرد است( جوشن لو ،1385 ).
ریف و همکاران (1997 ؛ به نقل از ویسینگ وفوری، 2000 ) یک الگوی چند بعدی از سلات روانشناختی را مفهوم سازی و عملیاتی کرده اند. در این الگو سلامت روانشناختی دارای اهمیت مثبت عملکردی می باشد که متشکل از عناصر مختلفی از قبیل :
پذیرش خود: به نگرش مثبت خود ، شناخت جنبه های مختلف خود که می تواند مثبت یا منفی باشد و احساس مثبت دربارة گذشته خود.
رابطه مثبت با دیگران: داشتن رابطه گرم ، رضایت بخش و توام با ارتباط دیگران ، توجه به سلامتی و خشنودی دیگران، احساس همدردی قوی با سایر افراد..
خود پیروی ، مستقل و خودمختار بودن: توانایی مقاومت در برابر فشارهای اجتماعی ، توانایی تنظیم رفتار از درون و ارزیابی خود بوسیله معیارهای شخصی.
غلبه بر محیط: داشتن حس غلبه و برتری بر محیط ، مهارکردن ارایه پیچیده ای [60]از فعالیت های بیرونی استفاده مؤثر بردن از فرصت های بعمل آمده ، توانایی انتخاب یا ایجاد زمینه های مناسب برای نیازها و ارزش های شخصی.
هدفمندی در زندگی: داشتن هدف و جهت در زندگی ، معنی دادن به زندگی در حال و گذشته ، داشتن عقیده و باوری که به زندگی هدف می دهد.
رشد شخصی: احساس رشد ممتد داشتن خود را در حال رشد و تحول دیدن ، گشاده رو بودن برای تجارت جدید، داشتن حس تشخیص ، توانایی بالقوه خود( باباپور خیرالدین و همکاران، 1382 ).
کیز (1998) با توجه به این نکته یادآور می شود که در توضیحات حوزه بهزیستی نباید تقسیم بندی زندگی بشر به دو بعد خصوصی و عمومی را فراموش کرد؛ چنانچه روانشناسی اجتماعی نیز بر تمایز این دو بعد زندگی بشر صحه گذاشته است(جوشن لو، 1385 ).
به رغم اهمیت این تمایز مفهوم سازی پیشتاز در مورد کنش وری مثبت بشر دو سنت ذکر شده است.
لذت گرا و فضیلت گرا؛ بهزیستی را اساسا بعنوان پدیده ای خصوصی به تصویر کشیده اند. این در حالی است که انسان توسط ساختارهای اجتماعی و جوامع گوناگون احاطه شده و هرروز با تکالیف و چالش های اجتماعی بیشماری دست به گریبان است.
بنابراین کیز معتقد است در کنار جنبه های شخصی بهزیستی ، نمی توان از جنبه های اجتماعی آن غافل شد.سازمان بهداشت جهانی نیز با تعریف خود از سلامت به عنوان دو حالتی از بهزیستی کامل جسمی- ذهنی و اجتماعی ، بر بعد اجتماعی سلامت تاکید می کند(2004,2001,Who).
در این راستا کیز (1998) مفهوم بهزیستی اجتماعی را مطرح کرده است.بهزیستی اجتماعی بیانگر یک پدیده اساسا عمومی ( در مقابل خصوصی ) است که بر تکالیف اجتماعی که بشر در دل ساختارهای اجتماعی و جوامع با آن ها مواجه است متمرکز می شود. (کیز و ماجیارمو، 2003 ، به نقل از جوشن لو، 1385 ).
بهزیستی اجتماعی به عنوان گزارش شخصی فرد در مورد کیفیت روابط با افراد دیگر ، محله ای که در آن زندگی می کنی و جامعه اش تعریف کرد.
کیز ابعاد عملیاتی بهزیستی اجتماعی را با نظر به الگوی سلامت (کیز و شاپیرو ،2004 ) و آموزه های جنبش روانشناسی مثبت گرا مطرح می کند. این ابعاد که هریک منعکس کننده چالش هایی هستند که انسان به عنوان موجودی اجتماعی با آن مواجه است بدین قرارند( کیز ،1998 ).
یکپارچگی اجتماعی: بیانگر ارزیابی فرد از کیفیت رابطه اش با اجتماع و جامعه است ، افرادی که دارای سطوح مطلوبی از این بعد بهزیستی اجتماعی هستند به جامعه و اجتماعشان احساس تعلق بیشتری دارند و احساس دارا بودن ویژگی های مشترک با افراد جامعه در آن ها بیشتر است.
پذیرش اجتماعی: بیانگر درک فرد از خصیصه ها و ویژگی های افراد جامعه به عنوان یک کلیت است. افرادی که دارای سطوح مطلوبی از این بعد بهزیستی اجتماعی هستند ، دید مثبتی به ذات بشر دارند به افراد دیگر اعتماد می کنند و به خوب بودن مردم باور دارند.
مشارکت اجتماعی: بیانگر ارزیابی فرد از ارزش اجتماعی خود است. افراد واجد سطوح مطلوبی از این بعد بهزیستی اجتماعی ، احساس می کنند ، عضو مهمی از جامعه خود هستند و می توانند چیزهای ارزشمند به جهان ارائه کنند.
شکوفایی اجتماعی: بیانگر ارزیابی فرد از مسیر حرکت جامعه و پتانسیل های آن است ؛ به این معنا که فرد احساس می کند جامعه در حال تحول است و توانایی شکوفایی از طریق شهروندان و نهادهای اجتماعی را دارد.
افراد واجد سطوح مطلوب این بعد بهزیستی اجتماعی ، نسبت به وضعیت کنونی و آینده جامعه امیدوارترند و معتقدند که جهان به مکانی بهتر برای همه افراد تبدیل خواهد شد.
درک پذیری اجتماع (انسجام اجتماعی): بیانگر فهم کیفیت ، ساخت و طرز کار جهان اجتماعی و شامل علاقه مندی و اهمیت به شتافت دنیاست.
افراد دارای سطوح مطلوب این بعد بهزیستی ، نه تنها به جهانی که در آن زندگی می کنند اهمیت می دهند، بلکه احساس می کنند که می توانند حوادث پیرامونشان را درک کنند و مایلند معنای زندگی را بفهمند.
اگرچه این ابعاد بهزیستی می توانند نشانگر سلامت روانی فرد باشند، اما در مقایسه با ابعاد بهزیستی هیجانی و روانشناختی از وضوح کمتری برخوردارند.
با این وجود باید توجه داشت که مقیاس های بهزیستی هیجانی غالبا رضایتمندی و عواطف مثبت فرد نسبت به زندگی کلی را می سنجد و به ندرت به رضایتمندی و عواطف مثبت نسبت به جنبه های زندگی اجتماعی می پردازد.
همچنین ابعاد بهزیستی روانشناختی نیز برداشت های درون شخصی در مورد سازگاری فرد با دیدگاهش نسبت به زندگی را منعکس می کنند.
صرفا یکی از شش مقیاس بهزیستی روانشناختی – روابط با دیگران – نشانگر توانایی فرد در ایجاد و نگهداری روابط بین شخصی صمیمانه و توام با اطمینان است( کیز، 2002 ، به نقل از جوشن لو ،1385 ).
با توجه به مطالبی که بررسی شد و تحلیل های عاملی انجام شده مقیاس سلامت روانی (بهزیستی) از سه عامل همبسته اما متمایز تشکیل می شود: بهزیستی هیجانی ، روانشناختی و اجتماعی( کیز 1998 ).
کیز معتقد است پژوهشگران تابحال برداشتی جامع از سلامت روانی را مورد بررسی قرار نداده اند و صرفا به جنبه های گوناگون بهزیستی ( که وی آنها را نشانه های سلامت روانی می داند ) که پیش بینی کننده بهزیستی هیجانی ، روانشناختی یا اجتماعی اند ، پرداخته اند(کیز و لوپز[،2002 ).
اما وی دیدگاهی جامع را برمی گزیند به نحوی که از دید وی ، بهزیستی فاعل نشانگر ادراک ها و ارزیابی های فرد از زندگی خود بر اساس حالت های عاطفی و کنش وری روانشناختی و اجتماعی دانسته است.
بخوبی مشخص است که این دیدگاه با گسترش تعریف بهزیستی فاعلی ، هر 3جنبه بهزیستی را تا حدی دربرگرفته. هم جنبه عاطفی (بهزیستی هیجانی) و هم جنبه کارکردی (بهزیستی روانشناختی و اجتماعی ) (جوشن لو،1385).
از زاویه تجربی و بر اساس الگوی پزشکی که مطرح شد : سلامت روانی و بیماری روانی دو نقطه پایانی یک پیوستار واحد نیستند(کیز،2002 ؛کیز لوپز ،2002 ؛ کیز ،2003 ).
بر اساس مدل سلامت روانی کامل بهزیستی به عنوان حالتی تعریف می شود که:
الف) فقدان بیماری روانی و در عین حال
ب) حضور در سطح بالای بهزیستی است(کیز ،2002).
این مدل ( مشابه آن را در بحث الگوی پزشکی داویس و همکاران 1990 بررسی شد ) دو بعد سلامت روانی و بیماری روانی را ترکیب می کند که حاصل چهار حالت ؛ به نحوی که هم سلامت روانی و هم بیماری روانی شامل دو حالت کامل و ناکامل اند.
سلامت روانی کامل نشانگانی است که ترکیبی از حضور سطوح بالایی از نشانه های بهزیستی هیجان ، روانشناختی و اجتماعی و در عین حال عدم ابتلا به بیماری های روانی اخیر را شامل می شود.
بنابراین بزرگسالان که به لحاظ روانی سالم اند علائم سرزندگی هیجانی و شادکامی و رضایتمندی بالا را نشان می دهند.
از کنش وری روانشناختی و اجتماعی خوبی برخوردارند و در نهایت دچار بیماری های روانی در طول 12 ماه گذشته نیستند.
سلامت روانی ناکامل شرایطی است که در آن فرد دچار بیماری روانی است و واجد سطوح پائین بهزیستی اجتماعی ، روانشناختی و هیجانی است.
بیماری روانی کامل نشانگانی است که ترکیبی از سطوح پائین نشانه های بهزیستی هیجانی ، روانشناختی و اجتماعی است (جوشن لو،1385)
افراد در حال پژمردگی از ناامیدی خاموشی رنج می برند که ثمره فقدان معنا ، هدف و هرچیز مثبت دیگری در زندگی شان است.
پژمردگی یک عارضه نادیده گرفته شده است که در اصل نقطه مقابل سلامت روان است.
افراد در حال پژمردگی ساکن خالی و پوچ هستند ، اما افراد در حال شکوفایی برای زندگی شور و اشتیاق دارند و به صورت فعال و مولد درگیر جامعه و افراد دیگر می شوند(کیز ،2003).
منابع:
باباپورخیرالدین، جلیل؛ رسول زاده طباطبایی، سید کاظم؛ اژه ای ،جواد ؛ فتحی آشتیانی ، علی (1382). بررسی رابطه بین شیوه های حل مسله و سلامت روانشناختی ، سال هفتم، شماره1 .
تودر ،کیت ،(1996) ، ارتقای سلامت روان ، (ترجمه مرتضی خواجوی،1382 ) سازمان بهزیستی کشور ،معاونت امور فرهنگی و پیشگیری .
جوشن لو ، محسن ؛ رستمی ، رضا ؛ نصرت آبادی ،مسعود ،(1385) ، بررسی ساختار عاملی مقیاس بهزیستی جامع ، فصلنامه روانشناسی ایرانی ، سال سوم ، شماره 9
ملک پور، مختار.(1376). بهداشت روانی خانواده کودکان عقب مانده ذهنی. اصفهان: جهاد دانشگاهی .
نریمانی، محمد؛ آقامحمدیان، حمیدرضا؛ رجبی، سوران.(1386). مقایسه سلامت روانی مادران کودکان استثنایی با سلامت روانی مادران کودکان عادی. فصلنامه اصول بهداشت روانی، سال نهم، شماره 33 و34 .
قائدی ، غلامحسین ؛ یعقوبی حمید ،(1387) ،بررسی رابطه بین ابعاد حمایت اجتماعی ادراک شده و ابعاد بهزیستی در دانشجویان دختر و پسر ، ارمغان دانش ،دوره 13، شماره 2، شماره پی در پی 50.
Bezner , A. T.& Steinharadt ,M (1997 The conceptualization and measurement of perceived Wellness : Integrating balance across and within dimensions .American Journal of Health Promotion, 23)
Diener ,E., Scollon ,C.N., & Lucas ,R.E.(2004 The evolving concept of subjective well-being : the multifaceted nature of happiness . Advances in Cell Aging and Gerontology , 15).
Diener ,E., Suh ,E .M., Lucas ,R.E., and Smith , H.E. (1999 Subjective Well-being : Three decades of Progress . psychological Bulletin.125)
Edlin,G .& Golanty , E., ;Brown ,K.M.(1999 Health And Wellness. Jones and Bartlet Publisher International Barb House , Barb News , London).
Edlin,G .& Golanty , E., ;Brown ,K.M.(1999 Health And Wellness. Jones and Bartlet Publisher International Barb House , Barb News , London).
.Hermon .D.A.& Hazler ,R.Y.(1997 Adherence to a Wellness model and perceptions of psychological well-being . Journal of the counseling and development ,11)
.Lucas ,R.E .,& Diener ,E ., (2004 Well-being In C . spielberger (Ed.).Encyclopedia of Applied Psychology . New bury Park , CA
.Rayan ,R .M .,& Deci .E.L.(2001 on happiness and human Potentials: A review of research an hedonic and eudemonic Well-being . Annual Review of psychology. 52)
Voigt ,M.A.,&Diac,M. (2007 A Gestalt therapeutic program to enhance the Well-being of the diabetic child . Doctoral thesis , university of south Africa)
.Wissing,M .D& Fourie ,A.(2000 Spirituality as a Component of Psychological Well being ) 27 Th International Congress of Psychology July , Stockholm , Sweden