اریک اریکسون معتقد بود که فرایند رشد تحت تاثیر چیزی که وی آن را اصل اپی ژنتیک رسش (epigenetic principle of maturation) نامید، قرار دارد.
نیروهای ارثی، ویژگی های تعیین کننده مراحل رشد هستند. رشد به عوامل ژنتیکی بستگی دارد. رشد شخصیت تحت تاثیر عوامل زیستی و اجتماعی، یا متغیرهای شخصی و موقعیتی قرار دارد.
رشد انسان یک رشته تعارض های شخصی را در بر دارد. پتانسیل این تعارض ها هنگام تولد به صورت آمادگی های فطری وجود دارد.
هر رویارویی با محیط ما بحران (Crisis) نامیده می شود. این بحران ها ما را ملزم می دارد تا انرژی غریزی خود را بر طبق نیازهای هر مرحله از چرخه زندگی، متمرکز کنیم.
ما به این بحران با یکی از این دو روش پاسخ می دهیم : روش ناسازگارانه (منفی) و روش سازگارانه (مثبت).
فقط در صورتی که هر تعارض را حل کرده باشیم شخصیت می تواند به توالی رشد عادی خود ادامه دهد.
اگر تعارض در هر مرحله ای حل نشده باقی بماند، کمتر احتمال دارد که بتوانیم با مشکلات بعدی سازگار شویم.
ایگو(من) باید روش های مقابله کردن سازگارانه و ناسازگارانه را ادغام کند.
برای مثال در طفولیت، اولین مرحله رشد روانی-اجتماعی، می توانیم با پرورش دادن احساس اعتماد یا بی اعتمادی، به بحران درماندگی و وابستگی پاسخ دهیم.
به صورت ایده آل، من در هر مرحله از رشد، عمدتا از نگرش مثبت یا سازگارانه برخوردار خواهد بود، ولی با مقداری نگرش منفی متعادل خواهد شد.
نیروهای بنیادی(basic strengths) زمانی نمایان می شوند که بحران به صورت رضایت بخشی حل شده باشد. نیروهای بنیادی وابسته به هم هستند.
تا وقتی نیروهای مربوط به مرحله قبلی تثبیت نشده باشند، نیروی جدید نمی تواند ایجاد شود.
اعتماد در برابر بیاعتمادی (تولد تا یکسالگی)
نخستین مرحله نظریه رشد روانی-اجتماعی اریکسون بین تولد تا یکسالگی پدید میآید و بنیادیترین مرحله در زندگی است.
به دلیل آنکه نوزاد بهطور کامل وابسته است، رشد اعتماد در او به چگونگی و قابلیت اطمینان کسی که از او پرستاری میکند بستگی دارد.
اگر اعتماد به گونه موفقیتآمیزی در کودک رشد یابد، او احساس امنیت خواهد کرد.
اگر پرستار ناسازگار، پس زننده یا از نظر عاطفی غیرقابلدسترس باشد، به رشد حس بیاعتمادی در کودک کمک میکند.
شکست در رشد اعتماد، به ترس و باور اینکه جهان ناسازگار و غیرقابلپیشبینی است میانجامد. اریکسون بر این باور بود، زیربنای شخصیت سالم را احساس اعتماد میسازد.
اگر کودک حس اعتماد درونی و ژرفی داشته باشد، جهان را امن و باثبات و مردم را شایسته اطمینان میبیند.
این حس به چگونگی پیوند مادر و کودک و شیوه نگهداری او از کودک بستگی دارد (اریکسون، ۱۹۶۳).
خودگردانی در برابر شرم و دودلی (۱ تا ۳ سالگی)
دومین مرحله نظریه رشد روانی-اجتماعی اریکسون در سرآغاز کودکی روی میدهد و بر شکلگیری و رشد حس ژرفتری از کنترل شخصی در کودکان تمرکز دارد.
خودگردانی به احساس چیرگی کودک بر خود و تکانههایش مربوط میگردد. کودک در این دوره مستقل از پدرومادر مهارتهای حرکتی را میآموزد.
اریکسون همانند فروید باور داشت که آموزش آداب دستشویی رفتن، بخش حیاتی و ناگزیر این فرایند است. اما استدلال اریکسون کاملاً با فروید متفاوت بود.
اریکسون باور داشت که یادگیری مهار کارکرد بدن به پیدایش حس کنترل و استقلال میانجامد.
رویدادهای ارزشمند دیگر در این مرحله شامل به دست آوردن مهار بیشتر در برگزیدن خوراک، اسباببازی و پوشاک است.
کودکانی که این مرحله را با موفقیت پشت سر بگذارند، احساس امنیت و پشتگرمی میکنند در غیر این صورت، حس بیکفایتی و شک به خود در آنها بهجا میماند (اریکسون، ۱۹۶۳).
نوآوری در برابر احساس گناه (۳ تا ۵ سالگی)
اریکسون این دوره را سن بازی مینامد و بر این باور است کودک در این دوره شدیداً اجتماعی شده است.
در خلال سالهای پیش از مدرسه، کودکان قدرتنمایی و اعمال کنترل بر دنیای خود از راه برخی بازیها و دیگر تعاملات اجتماعی را آغاز میکنند.
کودکانی که این مرحله را با موفقیت بگذرانند، حس توانایی شخصی و قابلیت رهبری دیگران را پیدا میکنند و آنهایی که در به دست آوردن این مهارتها ناکام میمانند، حس گناه، شک به خود و کمبود ابتکار در آنها باقی میماند (اریکسون، ۱۹۶۳).
هدف، نیرومندی من در این مرحله است و عبارت است از روبرو شدن و پیگیری آگاهانه برنامهها، مقاصد[۱] و خواستههای باارزش، بدون احساس گناه (اریکسون، ۱۹۶۳).
این نیرومندی در پی داشتن مجالی برای آغاز و پیگیری کارها[۲] پدید میآید و در اراده شخصی[۳]، جاهطلبی و هدفمندی نمایان میگردد. مورای[۴] نیز معتقد بود گزینش و پیگیری هدف از وظایف بنیادین من است (مکری و کاستا، ۲۰۰۳).
کوشایی در برابر احساس کهتری (۶ تا ۱۱ سالگی)
این مرحله، سالهای نخستین مدرسه، کموبیش از ۵ سالگی تا ۱۱ سالگی را در برمیگیرد.
کودکان از راه تعاملات اجتماعی رشد حس غرور نسبت به دستاوردها و توانائیهای خود آغاز میکنند.
کودکانی که بهدست پدرومادر یا آموزگاران تشویق و راهنمایی میشوند، حس شایستگی، صلاحیت و باور به تواناییهای خود در آنها پدید میآید.
آنهایی که از سوی پدرومادر، آموزگاران یا همسالان خود بهاندازه بایستهای مورد تشویق قرار نمیگیرند به توانایی خود برای کامیابی و پیروزی، شک خواهند کرد (اریکسون، ۱۹۶۳).
نیرومندی که از حل بحران سازندگی در برابر کهتری به دست میآید، شایستگی است (اریکسون، ۱۹۶۳).
شایستگی به کودک اجازه میدهد آزادانه و بدون ترس از شکست تواناییها و هوش خود را برای انجام کارهای گوناگون به کار گیرد.
این نیرومندی میدانی برای تمرین بزرگسالی است و بدون آن نیرومندیهای پیشین نمیتوانند بهگونهای کامل کودک را برای نقشهای آینده آماده کنند (اریکسون، ۱۹۶۴ و ۱۹۸۵).
هویت در برابر سردرگمی نقش (۱۱ سالگی تا پایان نوجوانی)
در دوران نوجوانی، کودکان به کشف استقلال خود میپردازند و به عبارت دیگر، خود را حس میکنند.
آنهایی که از راه کاوشهای شخصی، تشویق و پشتیبانی درخوری دریافت کنند، این مرحله را با حس استقلال و کنترل و نیز حسی نیرومند درباره خود پشتسر میگذارند و کسانی که نسبت به باورها و گرایشهای خود نامطمئن بمانند، درباره خود و آینده نیز نامطمئن و گمگشته خواهند بود (اریکسون، ۱۹۶۳).
اریکسون (۱۹۶۳) براین باور بود کار بنیادی نوجوان به دست آوردن هویت است.
یعنی یافتن پاسخی به این دو پرسش: من که هستم؟ و چه میکنم؟
اریکسون بحران این دوره را بحران هویت نامید و آن را بخش جداییناپذیر رشد سالم روانی – اجتماعی دانست.
وی معتقد بود این دوره را باید دوره نقشآزمایی دانست، دورهای که فرد شاید برای شکل دادن به مفهوم یکپارچهای از خود، رفتارها، باورها و دلبستگیهای گوناگونی را آزمایش کند.
وفاداری، نیرومندی من این مرحله است. وفاداری یعنی خشنودی از اهداف و شیوه کار و پایبندی نسبت به خود و دیگران.
شرایط رسیدن به این خشنودی بهوسیله حل بحرانهای اعتماد بنیادین، خودگردانی، ابتکار و سازندگی در مراحل پیشین رشد فراهم میشود و با گذر موفقیتآمیز از مراحل سنین پیشین است که فرد میتواند فرآیند شکلگیری هویت را در نوجوانی بهدرستی طی کند (اریکسون، ۱۹۶۸).
پایبندی و تعهد بهعنوان دو صفت نشاندهنده وفاداری در سنین بالاتر هستند که در باورهای ایدئولوژیکی، گروههای اجتماعی و باورهای مذهبی و سیاسی دیده میشوند.
وفاداری نیرومندی است که فرد را در کنار گروههای مذهبی و اجتماعی نگه میدارد (اریکسون، ۱۹۶۳).
صمیمیت در برابر گوشهگیری (۲۱ سالگی تا ۴۰ سالگی)
این مرحله، دوران نخستین بزرگسالی، یعنی زمانی که افراد به روابط شخصی پی میبرند را دربر میگیرد.
اریکسون باور داشت که برپا کردن پیوندهای نزدیک و متعهدانه با دیگران ضرورت دارد. کسانی که در این مرحله موفق باشند، روابط مطمئن و متعهدانهای را پدید خواهند آورد.
به یاد داشته باشید که هر مرحله بر پایه مهارتهای یادگرفته شده در مراحل پیش بنا میشود.
اریک اریکسون (۱۹۶۳) باور داشت که حس نیرومند هویت شخصی برای برپایی پیوندهای صمیمانه و همراه با تعلق خاطر اهمیت دارد.
کسانی که حس ضعیفی درباره خود دارند در روابطشان نیز گرایش به تعهدپذیری کمتری دارند و بیشتر در معرض انزوای عاطفی، تنهایی و افسردگی قرار دارند.
بحران این دوره در خود فرورفتن و کنارهگیری از روابط اجتماعی است. اخلاق که پدیدهای اجتماعی است نیز در بیشتر فرهنگها در این مرحله پدید میآید.
نیرومندی این مرحله که برآمده از درگیری[۵] عمیق با دیگران است، شیفتگی نام دارد و زمانی به دست میآید که تعادل ویژهای بین صمیمیت و گوشهگیری در روابط با دیگران برپا شود و درپی آن فرد هم برای کنارهگیری و هم برای همکاری با دیگران مجال یابد (اریکسون، ۱۹۶۳).
شیفتگی یعنی برپایی و پیدایش صمیمیت در آغاز بزرگسالی که به باور اریکسون بزرگترین فضیلت آدمی به شمار میآید. شیفتگی تسری و گسترش وفاداری و پایبندی به روابط باارزش و دوسویه است (اریکسون، ۱۹۶۴).
باروری در برابر بیحاصلی (۴۰ سالگی تا ۶۵ سالگی)
در دوران بزرگسالی، ما ساختن زندگی خود را پیگیری میکنیم و تمرکزمان روی پیشه و خانواده است.
کسانی که در این مرحله موفق باشند، حس خواهند کرد که از راه کوشا بودن در خانه و اجتماع خود، در کار جهان همکاری دارند.
آنهایی که در بهدست آوردن این مهارت ناکام باشند، حس غیرفعال بودن، ایستایی و درگیر نبودن در کار جهان را پیدا خواهند کرد.
مراقبت در پی گسترش نیرومندی مرحله پیشین یعنی شیفتگی پدید میآید. به سخن دیگر گونهای شیفتگی فراگیر و پیشرفته است.
این نیرومندی، امید، اراده، هدف و شایستگی فرد را به خانواده و جامعه منتقل میکند (اریکسون،۱۹۶۳ و ۱۹۶۴).
یکپارچگی در برابر پریشانی و رکود (بالای ۶۵ سالگی)
این مرحله مربوط به دوران کهنسالی است و بر بازتاب کارهای گذشته تمرکز دارد. آنهایی که در این مرحله ناموفق هستند حس خواهند کرد که زندگیشان تباه شده است و بر گذشته افسوس خواهند خورد.
در این حالت است که فرد با حس ناامیدی و ناخشنودی روبرو خواهد شد. کسانی که از دستاوردهای گذشته خود در زندگی احساس غرور داشته باشند، حس یکپارچگی، درستی و بزرگمنشی خواهند کرد (اریکسون، ۱۹۶۳).
با موفقیت پشت سرگذاشتن این مرحله یعنی نگاه به گذشته با اندکی تأسف و احساس خوشنودی فراگیر.
این افراد کسانی هستند که خردمندی به دست میآورند، حتی در رویارویی با مرگ. یکپارچگی عبارت است از احساس خوشنودی و خرسندی درباره سازنده و باارزش بودن زندگی.
اریکسون واژه (۱۹۶۳) «عروج خود» را برای این دوره به کار برده و ناامیدی را بحران این دوره میدانست. نیرومندی من در مرحله پایانی رشد روانی اجتماعی، خرد است.
خرد گونه ویژهای از گرایش و تکرار نیرومندی امید در سطحی بالاتر یا به عبارتی واپسین شکل امید است.
خرد یعنی نگهداری و رساندن[۶] آموزههای یکپارچه باوجود کاهش کارکردهای جسمی و ذهنی (اریکسون، ۱۹۶۳).
[۱] – goals